- کسمه شکستن
- مویی چند از سر زلف را پیچ و خم دادن و برخسار گذاردن: (عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز شکسته کسمه و بربرگ گل گلاب زده)، (حافظ)
معنی کسمه شکستن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کج گذاشتن کلاه بر سر کج کردن گوشه کلاه، یک گوشه سر کلاه را تو کردن (چه کلاه قدیم بلند بود و مقواهم نداشت و بعضی برای مشتی گری یا نمودن سلیقه یک گوشه سر آن یا تمام سر را تو میکردند)، نخوت نمودن تکبر ورزیدن: (حسن چون آرد بجنگ دل سپاه خویش را بشکند بهر شگون اول کلاه خویش را)، (صائب)